دفترچه خاطرات

پنجره اي رو به حياط پشتي

تبلیغات تبلیغات

بیحجاب

داشتم اسنپ کار میکردم یهو یه سرویس گیرم اومد برا محل خودمون ، رفتم دنبالش دیدم سه نفر هستن دو خانم جوان و یه دختر بچه یکی از خانما بیحجاب بود و با اینکه پشت جا بود اومد جلو نشست ، قبلنم یبار سوارش کرده بودم تازه اومدن محل ما ، اون خانم دیگه رو که سالهاست میشناسم اون دو نفر پشت سری زودتر پیاده شدن و این بیحجابه کنارم جلو نشسته بود ، خاستم بهش بگم حجابتو حفظ کن ولی از چهرش مشخص بود از سلیطه هاست ، خوشم نمیاد با اینا بحث کنم هم کلام بشم خلاصه تذکری ندادم ولی
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها